از آن روزی که وعده کردم، نهجالبلاغه کتاب مترو و قبل خوابم بوده. گاهی آن اوایل نفسم را میبرید. به مرور عادت کردم و با زبانش کنار آمدم. میگویم زبان، و نه مفهوم، چون هنوز درکی ندارم از آنچه گفته شده. بخشی از ماجرا همین است. وقتی علی میگوید «از آرزوهای طولانی بر شما میترسم»، من نمیدانم از چه حرف میزند. «آرزو»یی که او میگوید چقدر شبیه آن چیزی است که در ذهن من است؟ البته که این یک مثال است و سر هر کلمهی دیگری میتوان همین بحث را پیش کشید و متوسل به علم کلام شد و تا ابد نفهمید قضیه از چه قرار است.
آمدم فقط همین را بنویسم که نفهمیدن درد دارد، چه بسا از آن دردهای خطرناک. هم در نمل:۱۹ و هم در احقاف:۱۵ میگوید: «رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی» و با همهی اینکه نمیفهمم «اوزعنی» دقیقا یعنی چه کاری با من بکن، دلم میخواهد تکرارش کنم، آنقدری که آن کار را بکنی و بالاخره چیزی از قضیه بفهمم.