مینویسد «دوباره حس زندگی بین مردم میبینم. جات خالی!» و پشت سر هم عکس و جُک انتخاباتی میفرستد. «خوشحالم و امیدوار. امیدوار به اینکه همه چیز بهتر بشه.»
آنیکی بیشتر تحلیل سیاسی میفرستد، متنهای طولانیتر و کمتر جُک و شوخی. نگرانیش قابل لمس است.
یکی دیگر عکسی از میرحسین فرستاده با این بیت «در شهر نشانهای ز تبلیغ تو نیست ای عشق ستاد انتخاباتت کو؟» و ظهر روز موعود عکس سهتاییشان با مامان و بابا را میفرستد: «جای شما رو خالی کردیم.»
عکسی هست از خانم مسنی نشسته توی فرقون جلوی صندوق رای. عکس که اینطرف و آنطرف گشته، مردمی پیدا شدهاند که هزینهی خرید ویلچیری برای خانم مسن را بدهند. کمی آنطرفتر، از خانهی همسایه، کسی نوشته «من که ایرانی نیستم ولی سرنوشت ج و م و ی (همان مثلث معروف) تا ساعت ۴ صبح کابل مرا هم بیدار نگه داشته بود.»
و لابد خیلی خیلی چیزهای ریز و درشت دیگر که من ندیدم. روزی که بلیت میخریدم، حواسم به ۷ اسفند نبود. برگردم به آن روز، سفر را عقب میانداختم.