دوم شخص غایب

دوم شخص غایب

۳ مطلب در اکتبر ۲۰۱۶ ثبت شده است

قدر یوتیوب را باید بدانم. منبع بی‌پایان سخنرانی‌ست. چندین سخنرانی از نعمان علی خان* دیده بودم جسته‌گریخته. ساده و گاهی پرتکرار و البته بامزه حرف می‌زند. سبک و سیاق مورد پسند جوان مسلمان آمریکایی. بعضی از صحبت‌هایش را چندان دوست نداشتم، آن‌ها که بیش‌تر رنگ و بوی احکام داشت و به‌وضوح برآمده از سنت و خلاصه بکن‌نکن‌طور بود. البته ایراد جدی‌ای هم نمی‌گرفتم ولی خب چیزی نبود که توصیه‌اش کنم یا دوباره وقتی بنشینم به دیدنش. مثلا حجاب.

اما اخیرا چند تا سخنرانی خوب گوش کردم ازش. این یکی در همایش RIS 2014 ارائه شده و اتفاقا به همان آیات سوره‌ی ابراهیم و داستان موسی می‌پردازد که قبلا از یاسمین مجاهد هم شنیده بودم. یک سخنرانی دیگر هم دارد که خیلی خوشم آمد و از اهمیت سعی نزد خدا می‌گوید. نعمان علی خان نظریه‌پرداز اسلامی نیست. سن و سالی هم ندارد که عمری صرف مداقه در اسلام کرده باشد. از قضا تا اوایل جوانی کاری هم چندان به کار اسلام نداشته ولی در جمعی قرار می‌گیرد که راهش را عوض می‌کند. در یک جای دیگر از غرور می‌گوید و چه به‌جا هم می‌گوید. از آن غروری که گاهی بین مذهبی‌ها می‌بینی که پناه بر خدا!

* Nouman Ali Khan

۰ ۲۴ اکتبر ۱۶ ، ۲۰:۵۵
دل آدم می‌خواهد بداند قصه‌ی نوشته شده یا حتی قصه‌ای که در حال نوشته شدن است با نویسنده چه می‌کند.
«کافکا در کرانه» تمام شد، در یک عصر پاییزی نسبتا گرم. البته داستان کافکا تامورا در ماه جون اتفاق افتاده که هوا گرم‌تر از این‌ها بوده. همین اول بگویم که هم‌چنان سر حرفم هستم که قصه‌ای را که می‌شود در ۶۰ صفحه بست چرا ۶۰۰ صفحه طول می‌دهی آقای نویسنده؟ حالا ۶۰ هم نه، مثلا ۲۰۰. خلاصه این‌که طول قصه - مشخصا منظورم پرداختن به جزئیات است - جذابیتش را برای من واقعا کم می‌کند، قدرتش را می‌گیرد، حتی نقش ذهن و خیال خواننده را در فرورفتن در داستان حذف می‌کند، به‌خلاف تصور رایج. خواننده‌ی داستان ۶۰۰صفحه‌ای مجبور است برای گم نکردن ماجرا کم‌تر درگیر ماجرا شود، در حالی که خواننده‌ی داستان ۶۰صفحه‌ای خیال‌جمع است که ماجرا را گم نمی‌کند.
حالا بی‌انصافی است که من فقط این نظریه‌ها را بعد از خواندن این کتاب بنویسم. بنابراین بی‌مخلفات بگویم که یک داستان خوب خواندم. اما جذابیت کتاب، آن جاهایی که علامت گذاشته‌ام برای برگشتن، دقیقا همان جاهایی است که انگار شخصیت‌ها کم‌رنگ می‌شوند و خودِ خودِ موراکامی می نشیند به حرف زدن. یعنی احساس من این است که انگار کل قصه را هم نمی‌خواندم و به جایش یک عصر پاییزی در پراگ یا توی گرما و شرجی ماه جون تاکاماتسو، اگر دو ساعت با نویسنده می‌نشستم به حرف، همین‌ها را می‌شنیدم ازش. لابد همین حرف معلوم می‌کند که من از رمان چه می‌خواهم! 
موراکامی، جا به جا، حرف‌های مهمی می‌زند در این کتاب، مثل آن جایی که صاحب کافه با هوشینو از بتهوون و رودولف آرشیدوک اتریش می‌گوید:
«اگر همه نابغه باشند که گند کار دنیا درمی‌آید. یکی باید مراقب باشد، باید هوای دخل و خرج را داشته باشد.»
«دقیقا. دنیای پر از نوابغ با مشکلات عمده‌ای روبه‌رو می‌شود.»

سر آخر این‌که می‌خواهم به زن‌های قصه‌های موراکامی فکر نکنم. به توصیف‌های شدیدا اضافی از ظاهرشان. معیاری ندارم برای مقایسه با سایر نویسندگان، یا نویسندگان ژاپنی یا هر چی. فقط این‌که هر جایی که زنی از راه رسید، نویسنده شروع کرد به ریزریز توصیف کردن ظاهرش و طبعا حال خوشی برایم نساخت. درخواست کنیم کمتر از این چیزها بنویسد؟
۰ ۱۵ اکتبر ۱۶ ، ۱۶:۵۹

ده روز محرم گذشت در حالی که با سال‌های قبل خیلی فرق داشت. به ظاهر و مثل زندگی چند ماه گذشته‌ام خلوت بود. خلوتی که عاشورا هم تکانش نداد. همه‌ی صداها مثل صداهای هر روز بود. از آن طرف، روز عاشورای امسال هم‌زمان بود با بازی فوتبال ایران و کره در تهران. با وضع غریبی که ساخته بودند نهایتا بازی برگذار شد و مردم سر تنها گل بازی - که گل ایران هم بود - هم خوشحالی کردند و هم هر وقتی که دلشان خواست، هماهنگ، «علمدار نیامد» خواندند. لابد غیر از این یک ماجرا بقیه‌ی اتفاق‌های ایران هم مثل محرم‌های هر سال گذشته بوده ، با تغییرهای خیلی نرم در زمان.

واقعش، چیزی که عوض شده منم، ربطی به جا و مکانم هم ندارد. هر حرفی را حوصله نمی‌کنم بشنوم. نصیحت و موعظه که ابدا. فایل صحبت‌های محرم سخن‌رانی که بگوید چرا بی‌توجهید به احکام را بی‌معطلی قطع می‌کنم و می‌روم سراغ کار دیگری. موقع غذا خوردن و فقط چند دقیقه ویدیوی دسته‌ی منهتن را نگاه می‌کنم آن هم از سر کنجکاوی. اعتراض - ولو نرم - می‌کنم به کسی که می‌گوید حسین بن علی گفت برای اصلاح امت جدم «قیام» کردم. با وسواس زیارت عاشورا را می‌خوانم، آن هم فقط یک‌بار در تمام این ده روز، و همان یک‌بار هم غصه‌ام می‌شود از وضعی که گرفتارش هستیم. 

پارسال «شهید جاوید» را خواندم و سال قبلش «فیض الدموع». امسال سروش و باز احمد قابل. قابل گریه‌ام می‌اندازد. نزدیک سال‌گرد وفاتش هستیم، ۱ آبان.  

۰ ۱۳ اکتبر ۱۶ ، ۲۲:۵۶