من آخر نفهمیدم واقعا با چی مشکل داشت. آمریکای شمالی بده چون مردمش دنبال پول و موقعیت اجتماعی بالاتر هستند و سیستم این امکان رو براشون فراهم میکنه. کاناداییها شبیه ایرانیها هستند چون دنبال پول و موقعیت اجتماعیاند و برخلاف ایتالیاییها در یک چاردیواری کوچیک فان ندارند! اینجا خونهها در مقایسه با خونههای ایتالیایی بزرگاند و معماری شهر قطعا خرابه و این بهعلاوهی سیستم حمل و نقلِ گران و بد به این علته که اینجا فواصل زیاده و زمین زیر دستشون بزرگه. (تصور اینکه این نعمت یک فضاحت محسوب میشه سخته واقعا.)
ولی
خب همه باید مهاجرت کنند. از کشور
جدیدشون هم راضی نیستند و در جواب میگن که «آدم مهاجرت میکنه که زندگیش
بهتر بشه، اما اینجا ...» جای ... همهی انتقادهایی رو که به یک مملکت دارند میگذارند.
آدمها چی میخوان واقعا؟ بهشت؟ فقط بهشت و اگر محل
زندگیشون ایراد داشته باشه غمگین و بهزور ادامه میدن؟ حرف برگشتن رو هم که نباید جلوشون زد. مساله این نیست که نباید انتقاد کرد یا اینور گل و بلبله؛ که نیست. حرفم اتفاقا اینه که واضحه که به اینجا هم انتقاد وارده؛ چرا سرخورده میشین و بهزور میخواین ادامه بدین؟ از اون طرف مشکل داشتن با یکی از شاخصترین ویژگیهای زندگی آمریکایی با مهاجرت به همچین جایی و انتظار زندگی بهتر داشتن جور درنمیاد.
کلهم داغ شده بود و از خدام بود با همین انتقادهایی که به
سیستم حمل و نقل و معماری داونتاون تورنتو داره تنهامون بذاره. میخواستم بعد از
چند ماه که مریم رو دیدم از زندگیهامون بگیم. بشقابم رو
برداشتم و بلند شدم و بابت غذا از مریم تشکر کردم. اینجوری رسما اعلام شد که نظر شما محترمه ولی من طور دیگهای فکر میکنم.