دوم شخص غایب

دوم شخص غایب

۴ مطلب در نوامبر ۲۰۱۵ ثبت شده است

من آخر نفهمیدم واقعا با چی مشکل داشت. آمریکای شمالی بده چون مردمش دنبال پول و موقعیت اجتماعی بالاتر هستند و سیستم این امکان رو براشون فراهم می‌کنه. کانادایی‌ها شبیه ایرانی‌ها هستند چون دنبال پول و موقعیت اجتماعی‌اند و برخلاف ایتالیایی‌ها در یک چاردیواری کوچیک فان ندارند! این‌جا خونه‌ها در مقایسه با خونه‌های ایتالیایی بزرگ‌اند و معماری شهر قطعا خرابه و این به‌علاوه‌ی سیستم حمل و نقلِ گران و بد به این علته که این‌جا فواصل زیاده و زمین زیر دستشون بزرگه. (تصور این‌که این نعمت یک فضاحت محسوب می‌شه سخته واقعا.)

ولی خب همه باید مهاجرت کنند. از کشور جدیدشون هم راضی نیستند و در جواب می‌گن که «آدم مهاجرت می‌کنه که زندگیش بهتر بشه، اما این‌جا ...» جای ... همه‌ی انتقادهایی رو که به یک مملکت دارند می‌گذارند.

آدم‌ها چی می‌خوان واقعا؟ بهشت؟ فقط بهشت و اگر محل زندگی‌شون ایراد داشته باشه غمگین و به‌زور ادامه می‌دن؟ حرف برگشتن رو هم که نباید جلوشون زد. مساله این نیست که نباید انتقاد کرد یا این‌ور گل و بلبله؛ که نیست. حرفم اتفاقا اینه که واضحه که به این‌جا هم انتقاد وارده؛ چرا سرخورده می‌شین و به‌زور می‌خواین ادامه بدین؟ از اون طرف مشکل داشتن با یکی از شاخص‌ترین ویژگی‌های زندگی آمریکایی با مهاجرت به همچین جایی و انتظار زندگی بهتر داشتن جور درنمیاد.

کله‌م داغ شده بود و از خدام بود با همین انتقادهایی که به سیستم حمل و نقل و معماری داون‌تاون تورنتو داره تنهامون بذاره. می‌خواستم بعد از چند ماه که مریم رو دیدم از زندگی‌هامون بگیم. بشقابم رو برداشتم و بلند شدم و بابت غذا از مریم تشکر کردم. این‌جوری رسما اعلام شد که نظر شما محترمه ولی من طور دیگه‌ای فکر می‌کنم.

۰ ۲۷ نوامبر ۱۵ ، ۱۸:۴۱
چقدر این رفتن لازم بود، همچنان که برگشتنِ چهار ماه پیش به ایران و رفتن هفت سال قبلش. (کدام‌ها را خواسته بودم؟) اصلا همه چیز را درست سر جایش گذاشته بودی؛ آن‌قدر که گاهی تردید می‌کنم در اختیار.
سه‌تایی نشسته بودیم و همه‌ی ثانیه‌هایمان پر از حرف بودند. گفت «چطوری فیزیک را با دعا reconcile می‌کنی؟» این مدل حرف زدنش! :) گفتم بگذار یک مثالی بزنم - که "جواب" مشکل جبر و اختیار خودم بوده - تا خودت کمک کنی شاید جوابت را پیدا کنیم. مثالم هم گردونه‌ی تصویر بود که نشان دهد ناظر چسبیده به گردونه زمان دارد، اما ناظر بیرون از گردونه - خدا مثلا- آزاد از زمان دستگاه گردونه است و قبل و حال و بعد تصویر را هم‌زمان می‌بیند. مخاطب من البته فیزیک بلد بود و خیلی نیاز به مثال‌های ساده نداشت، ولی خب من هنوز هم هر وقت این مثال را برای کسی می‌زنم خودم خوشم می‌آید. این البته یک ساده‌سازی درست و حسابی‌ست که ما ترسی از انجامش نداریم!
واقعیتش ولی این است که نمی‌دانم واقعا. دعا از آن مفاهیم دینی بوده که همیشه بیش‌ترین درگیری را برایم درست کرده. آن‌قدر گیرم انداخته که چاره‌ای ندیده‌ام جز این‌که بگویم اصلا خود دعا کردن را یادم بده.
۰ ۱۸ نوامبر ۱۵ ، ۰۲:۱۱

آخرش نشد که حضوری حرف‌های ملکیان را بشنوم؛ یعنی هنوز نشده. این یکی از جمع‌وجورکننده‌ترین نوشته‌هایی بوده که خوانده‌ام. به قولی اشاره می‌کند که می‌گوید همه‌ی قضیه این است: وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَ‌ادَىٰ کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّ‌ةٍ (انعام ۹۴)

۰ ۱۶ نوامبر ۱۵ ، ۲۳:۱۳

... گفت: «ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش شده بودم»

فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَ‌بُّک تَحْتَکِ سَرِ‌یًّا 

وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُ‌طَبًا جَنِیًّا 

۲۳-۲۵ مریم


۰ ۱۵ نوامبر ۱۵ ، ۰۴:۱۰