دوم شخص غایب

دوم شخص غایب

چقدر این رفتن لازم بود، همچنان که برگشتنِ چهار ماه پیش به ایران و رفتن هفت سال قبلش. (کدام‌ها را خواسته بودم؟) اصلا همه چیز را درست سر جایش گذاشته بودی؛ آن‌قدر که گاهی تردید می‌کنم در اختیار.
سه‌تایی نشسته بودیم و همه‌ی ثانیه‌هایمان پر از حرف بودند. گفت «چطوری فیزیک را با دعا reconcile می‌کنی؟» این مدل حرف زدنش! :) گفتم بگذار یک مثالی بزنم - که "جواب" مشکل جبر و اختیار خودم بوده - تا خودت کمک کنی شاید جوابت را پیدا کنیم. مثالم هم گردونه‌ی تصویر بود که نشان دهد ناظر چسبیده به گردونه زمان دارد، اما ناظر بیرون از گردونه - خدا مثلا- آزاد از زمان دستگاه گردونه است و قبل و حال و بعد تصویر را هم‌زمان می‌بیند. مخاطب من البته فیزیک بلد بود و خیلی نیاز به مثال‌های ساده نداشت، ولی خب من هنوز هم هر وقت این مثال را برای کسی می‌زنم خودم خوشم می‌آید. این البته یک ساده‌سازی درست و حسابی‌ست که ما ترسی از انجامش نداریم!
واقعیتش ولی این است که نمی‌دانم واقعا. دعا از آن مفاهیم دینی بوده که همیشه بیش‌ترین درگیری را برایم درست کرده. آن‌قدر گیرم انداخته که چاره‌ای ندیده‌ام جز این‌که بگویم اصلا خود دعا کردن را یادم بده.
۱۵/۱۱/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی