دوم شخص غایب

دوم شخص غایب

آخرین انار دنیا

سه شنبه, ۸ دسامبر ۲۰۱۵، ۱۱:۰۴ ب.ظ

من یک کتابی را چند ماه پیش دست گرفتم و بعد از خواندن حدود شضت صفحه، دیدم نمی‌توانم ادامه‌اش دهم. نمی‌کشیدم. ول شد تا فرصت مناسب پیدا شود. از همان قدری که از کتاب فهمیده بودم، از همان حال و هوایی که برایم ساخته بود و از بازگشتن‌های مکرر به صفحه‌های قبل می‌دانستم که حالاحالاها این فرصت مناسب پیدا نمی‌شود. با خیال جمع، با خودم نبردمش ایران و ماند بین وسایل کمتر مورد نیاز. ماند تا این بار که برگشتم و فکر کردم اگر حالا نخوانمش پس کی؟ اتفاقا برخلاف نوشته‌ی پشت جلد، اصلا توصیه نمی‌کنم «هرچه خواندنی توی دستتان است بگذارید زمین و آخرین انار دنیا را بردارید». این کتابی نبود که هر وقتی بشود خواند. می‌شد توی مترو یا اتوبوس بین شهری خواند یا موقع انتظار برای انجام کارهای اداری یا بین کارهای روزانه‌ی زیاد در توقفی خیلی کوتاه در یک کافه. ولی اتفاقا همین وقت‌ها فقط برای من جواب می‌داد. این کتابِ قبل از خواب من نبود! مال وقتی نبود که ذهن بتواند بعدش هر کاری دلش خواست بکند. باید آن‌قدر شلوغی شهرها و رفتن‌ها و گفتن‌های زندگی زیاد می‌بود تا من کتاب را تحمل کنم. ولی همه چیز دست آدم نیست. نمی‌دانی وقتی کتاب را شروع کرده‌ای قرار است جنگ همه‌ی دنیا را بردارد و اتفاقا چه وقتی مناسب‌تر از این موقع برای خواندن این کتاب؟ برای ذهنی - که به راحتی می تواند تسلیم عادی شدن مرگ یا تصویرسازی رسانه‌ی مغرض شود - چه قلمی شفاف‌تر از این می‌تواند از جنگ و سریاس‌ها بنویسد؟ 

۱۵/۱۲/۰۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی