جملهی مورد علاقهاش «این نیز بگذرد» است.
آ برایم یک پروژهی تقریبا دو ساله بوده. یک دوست، همدم و البته که یک آدم واقعی. هفتهی پیش خداحافظی کردیم و او رفت به شهری که هفت سال خوب را در آن زندگی کردهام، با ارفاق به یک سال و نیم آخرش. چقدر این رابطهی دونفرهای که هست با برخوردهای اولمان فرق دارد. چقدر من را عوض کرد. نشانم داد که توی هر سنی میشود دوست پیدا کرد و دوست ماند. که کسی که روزهای اول به زور حرفی با هم داشتیم حالا این همه از جزئیات زندگی من میداند.
حالا که برای چند کار اداری و برای آخرین بارها میروم دانشکدهشان، یاد اولین روزهای تابستان گذشته میافتم که اتاقشان تنها جایی بود که در این دانشگاه داشتم. تمام این چند ماه میشد روی بودن و وقت داشتنش حساب کرد، که زنگ بزنم بگویم «ناهار؟ ... همینجوری؟ ... هوا بده، خوبه، برف، فلان ...» این روزها که میروم دانشگاه و او نیست، باز قصهی رفتنها و نپاییدنها مرور میشود. این سالها چقدر دل کندیم!
نمیدانم دوباره کی میبینمش. پیغام و پسغام و ارتباطهای اینترنی هست و میدانم بیخبر نمیمانیم از هم، ولی من باز دلم آدم نزدیک میخواهد. با این حال، رفتن آ جور متفاوتی بود. بیشتر با حسی شبیه تمام کردن مشق واجب شب یا رساندن باری به مقصد همراه بود. برای داشتن آ شاکرم و برای این حس شیرین هم. هر چه بود فضل تو بود که این همه قشنگ قصهی دوستیهایم را مینویسی.