دوم شخص غایب

دوم شخص غایب

از نعمت تمام کردن‌هایت

جمعه, ۱۵ ژانویه ۲۰۱۶، ۰۴:۰۲ ب.ظ

وقتی حواسم نبود و خودش را می‌رساند به پاهایم، از زانوها می‌گرفت و بلند می‌شد و با همان دوتا دندان کوچک زانویم را گاز می‌گرفت... همان وقت بود که دل من آب می‌شد برایش.

وقتی اولین بار ذوق کردنش از دیدنم را دیدم، تازه پنج ماهش شده بود و قرار بود من فردای آن روز از شهر بروم. دیدم انگار همه‌ی این سال‌های خوب یک طرف، این گوشه‌ی دل یک طرف. دیدم انگار که اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم؟ به تنهایی می‌توانست تنها دلیل نرفتن باشد. چند ماه بعد برگشتم پیششان و باز دیدم خداحافظی از این بچه سخت‌ترین خداحافظی‌ام است. تولد یک‌سالگی‌اش نبودم. از چند روز قبلش ولی همه‌ی حواسم توی خانه‌شان چرخ می‌زد. خانه‌ای که خانه‌ی دومم بود. که دوتایی چطور به کار و درس و آماده کردن خانه و غذا و بچه می‌رسند. که با آن همه وسواسی که دارد، چه لباسی تن بچه و خودش می‌کند و تزیین در و دیوار و کیکش چه شکلی است. چه رازی‌ست واقعا در علاقه‌ای که آدم به بچه‌ها پیدا می‌کند؟ از سر دوستی و خواهری با مادرش است یا غیر از آن؟ یا اگر پدرش این‌قدر برادری نکرده نبود برایم باز این بچه این‌قدر عزیز بود؟ هر چه هست، شکر بی‌حد برای داشتن‌اش.

۱۶/۰۱/۱۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی