مرا عهدی است ...
دوشنبه, ۸ فوریه ۲۰۱۶، ۱۲:۴۹ ب.ظ
«خدا عادت داره چندتا کارو با هم بکنه!»
همین شد که استاد شبهای روشن میگفت، که ماندن و رفتن من در یک روز درست شود. میپرسم چرا؟ امتحان میگیری؟ معلومم نیست. آنقدر شرمندهی عدهای از بهترین آدمهای این ملک شدهام که توان دوباره دیدنشان را ندارم. نوشته بود:
«فقط بدونین که تمام قد ازتون حمایت میکنیم، از تک تک بچه هایی که دغدغه پیشرفت کشور رو دارن. با تمام وجود حاضریم برای حفظ این بچه ها بجنگیم.
میدونم کار تو ایران سخته. همه ما به اندازه خودمون باید برای پیشرفت ایران بجنگیم و هزینه بدیم.
رو ما حساب کنین.»
چه میتوانستم به این آدم که شش ماه فقط برای من زحمت کشید بگویم؟ توی هر دو دیدار زبانم بسته بود. هزار بار گفتم ببخشید! مانده بودم مقصرم یا نه. زبانم آخر نچرخید که بگویم من تازه کارم با این خانه شروع شده است! دستم خالیتر از اینهاست جلویشان. خدا خودش جواب خوبیهایشان را بدهد.
چه میتوانستم به این آدم که شش ماه فقط برای من زحمت کشید بگویم؟ توی هر دو دیدار زبانم بسته بود. هزار بار گفتم ببخشید! مانده بودم مقصرم یا نه. زبانم آخر نچرخید که بگویم من تازه کارم با این خانه شروع شده است! دستم خالیتر از اینهاست جلویشان. خدا خودش جواب خوبیهایشان را بدهد.
۱۶/۰۲/۰۸