دوم شخص غایب

دوم شخص غایب

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است؟

يكشنبه, ۷ آگوست ۲۰۱۶، ۰۷:۳۰ ب.ظ

گفت ساعت پنج و نیم اسکایپ کنیم. مدت‌ها بود منتظر این تماس بودیم و عجیب وقت جور نمی‌شد. چند دقیقه به چهار پیغام داد که آماده است. تعجب کردم که چطور یک ساعت و نیم قرار را جلو انداخته. ویدیو را که روشن کردم از ذوق دیدارش می‌خواستم بال دربیاورم. فکر می‌کردم اوپسالا باشد - که با این‌جا هم‌زمان است - ولی تهران بود و ساعت را هم به وقت ایران گفته بود که تازه به خاطر ترافیک یک ساعت هم دیرتر از قرار اولیه رسیده بود. خودم را گیر کرده لای ترافیک تهران دیدم، حتی زیر آفتابی که از پنجره‌ی اتاقش به داخل تابیده و باورم نمی‌شد که فقط شش ماه گذشته. انگار سال‌هاست که دورم.

آن ۹ دقیقه دیدارِ باعجله حال مرا آن‌قدر عوض کرد که انگار بخش بزرگی از ذهنم را به کل تغییر داده‌اند. کسی دیگر با خواسته‌ها و علاقه‌های متفاوت نشسته در من و توی آن شهر شلوغ این طرف و آن طرف می‌دود. دنبال فرصتی برای دیدار دوستی به هر دری می‌زند، نه مثل حالا که برای همه وقت دارد. آدمی که تنش همیشه خسته است و کیفیت گذران روز و شبش بیش از هر چیزی به مسیر طولانی خانه تا دانشگاه بستگی دارد. 

باید جایی می‌رفت و حرف‌ها را خلاصه کردیم تا چند روز دیگر. چقدر حال مرا خوش کردی. 

۱۶/۰۸/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی