اجتناب الخطرات
شخصیت خوب خنگ؛ دو سه بار هم تکرار کردم ضمن چند جملهای که در تقبیح این تیپ یا شخصیت داستانی میگفتم. به غلظت تقبیح هم حالا نه؛ میگفتم ازش خوشم نمیآید. به گمانم جملههایم روی مخاطبهایم تاثیرگذار هم بودند! اما، فارغ از موضوعی که بحثش بود، واقعا نمیدانم تکلیفم با خوبهای خنگ چیست - خوب و خنگ را دارم به معنای مصطلح و مورد توافق اذهان عمومی(!) در نظر میگیرم، گرچه شاید ذرهبین را باید سر تعریف دقیق گذاشت. در هر حال منظورم از خنگ، مطلقا، کندذهن یا کماستعداد یا چیزی شبیه اینها نیست. منظورم، تقریبا، کسی است که به اختیار کاری به کار عقل و فکر و سنجیدن امور ندارد.
از قضا این نوع شخصیت، باربط یا بیربط، مرا یاد حدیثی هم میاندازد و کار را سختتر میکند: اجتِنابُ السیّئاتِ أولى مِنِ اکتِسابِ الحَسَناتِ.
شاید نزدیکتر به صلاح این باشد که از چیزی که خوش ندارم حرفی نزنم. گفتهها محدود شوند به خوشداشتهها، به دوستداشتنیها. به گمانم اینطوری خطرش کمتر است. چه خطری؟ حداقلش خطر ابتلا.