دوم شخص غایب

دوم شخص غایب

وضعیت

پنجشنبه, ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۷، ۰۹:۰۰ ب.ظ

از همه‌ی حرف‌های تلخ بگذریم. یاد آخرین زمستان و بهاری افتادم که در شهر بادها بودم و به اسم مهمان و به رسم صاحبِ خانه‌ام بودی. برای آمدنت ذوق داشتم، اما هر چه گذشت دیدم نقلِ ذوقِ کنار دوست بودن نیست. طوری پیش رفت که بدون تو آن خانه تنگ‌ترین جای جهانم می‌شد. مریم! بودنت، رفت‌وآمدنت، کار کردنت و هر چه که به یادم می‌آید از آن دوران گرمای آن خانه بود. همه‌اش نعمت. حق بده که این روزها دل‌تنگت باشم. این‌ها را قبلا هم برایت گفته‌ام.

مریم! محرمم دانستی و از چیزهایی برایم گفتی. از محرم‌ترین‌هایم بوده‌ای و هستی ولی حساب و کتابی نگذاشت از چیزهایی - از همان تلخی‌ها که می‌خواهم بپوشانم - برایت بگویم. تو فکر نکنی نگفتنم دلیلی چون دوریت داشت! این‌ها را نتوانستم و نمی‌توانم برایت بگویم. 

وضع عجیبی‌ست. فقط هم حکایت مریم نیست. در تمام این ماه‌هایی که گذشته، مجبور بوده‌ام اتفاقی را از چند نفر از نزدیک‌ترین‌هایم پنهان کنم، به حساب و کتاب. می‌شد فکر کرد که گفتنم سوال‌هایی را جواب دهد، راه‌نمایی باشد، چاره‌ای، درمانی و یا تسلایی برایم. ولی نخواستم و نگفتم و این نگفتن سخت بود. نخواستم جعبه‌هایی - که حقیقتا نمی‌دانستم خبردار شدن از درونشان به‌خیر است یا نه - باز شوند. سربسته رد شدم از کنار هر کدام. هر کسی آمد و ظن حرفی و خبری می‌رفت، رد شدم و رفتم و بار زیر سوال رفتنم را به جان کشیدم. این‌جا، پای حرمت آدمی در میان بود. 

«از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد ... » و کمی بعد ماجرا را تمام می‌کند: «و علیکم انفسکم». 


حالا گذشته‌ایم و دوران پسااتفاق را می‌گذرانم و نمی‌توانم فکر فردای احتمالی‌ای را کنم که این نزدیک‌ترین‌هایم پرسوال توی چشم‌هایم نگاه کنند. بماند برای همان فردا. 

۱۷/۰۹/۱۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی